شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) : وگر کم همه خرد کردی دهن به سیصدمنی مشت دندان شکن. اسدی. ، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل: گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت. صائب (از آنندراج). - جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)
شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) : وگر کم همه خرد کردی دهن به سیصدمنی مشت دندان شکن. اسدی. ، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل: گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت. صائب (از آنندراج). - جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)
دندان افکندن. خرد کردن دندان. سن ّ. (تاج المصادر بیهقی) : گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند. کمال خنجندی. - دندان کسی راشکستن، خرد کردن دندان وی: ترسم که برآرد آشکارا آن دندان کز نهان شکستم. خاقانی. - ، کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او: دیدم که زبان سگ گزنده ست دندان جفاش از آن شکستم. خاقانی
دندان افکندن. خرد کردن دندان. سَن ّ. (تاج المصادر بیهقی) : گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند. کمال خنجندی. - دندان کسی راشکستن، خرد کردن دندان وی: ترسم که برآرد آشکارا آن دندان کز نهان شکستم. خاقانی. - ، کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او: دیدم که زبان سگ گزنده ست دندان جفاش از آن شکستم. خاقانی
خرم شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده صد چندان شود. مولوی. - خندان شدن شمشیر، کنایه از دندانه دار شدن شمشیر و مانند آن. (آنندراج) : قیمت شمشیر کم گردد چو خندان میشود. وحید (از آنندراج)
خرم شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده صد چندان شود. مولوی. - خندان شدن شمشیر، کنایه از دندانه دار شدن شمشیر و مانند آن. (آنندراج) : قیمت شمشیر کم گردد چو خندان میشود. وحید (از آنندراج)
با دندان گاز زدن چیزی را. به دندان گاز گرفتن. فروبردن دندان در چیزی. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از گزیدن. (آنندراج) : گر تو ای شاه مرا در دهن شیر کنی تا مرا گاه طپانچه زند و گه دندان. فرخی (از آنندراج). امتحان بیکارباشد آن دل چون سنگ را بیضۀ فولاد مستغنی است از دندان زدن. صائب (از آنندراج). ، آزار رساندن. گزند رساندن: آتش ابراهیم را دندان نزد چون گزیدۀ حق بود چونش گزد. مولوی. ، ضربه زدن با دندان (در فیل) : فیل دندان بزد و او را به دو نیم کرد. (تاریخ بیهقی) ، مقابله و برابری کردن. کنایه از برابری کردن است. (برهان) (ناظم الاطباء) : ای بسا خصم که با شیر همی زد دندان خدمت او به ضرورت ز بن دندان کرد. امیرمعزی (از آنندراج). ، خصومت ورزیدن و کینه خواستن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (برهان). کنایه از جنگ کردن است، خوردن. (از آنندراج). با نوک دندان پاره ای از چیزی را کندن و خوردن. (یادداشت مؤلف) ، چسبیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
با دندان گاز زدن چیزی را. به دندان گاز گرفتن. فروبردن دندان در چیزی. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از گزیدن. (آنندراج) : گر تو ای شاه مرا در دهن شیر کنی تا مرا گاه طپانچه زند و گه دندان. فرخی (از آنندراج). امتحان بیکارباشد آن دل چون سنگ را بیضۀ فولاد مستغنی است از دندان زدن. صائب (از آنندراج). ، آزار رساندن. گزند رساندن: آتش ابراهیم را دندان نزد چون گزیدۀ حق بود چونش گزد. مولوی. ، ضربه زدن با دندان (در فیل) : فیل دندان بزد و او را به دو نیم کرد. (تاریخ بیهقی) ، مقابله و برابری کردن. کنایه از برابری کردن است. (برهان) (ناظم الاطباء) : ای بسا خصم که با شیر همی زد دندان خدمت او به ضرورت ز بن دندان کرد. امیرمعزی (از آنندراج). ، خصومت ورزیدن و کینه خواستن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (برهان). کنایه از جنگ کردن است، خوردن. (از آنندراج). با نوک دندان پاره ای از چیزی را کندن و خوردن. (یادداشت مؤلف) ، چسبیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت بسیار معمول و متداولیست در قزوین، و آن سی وسه دانه گندم پخته است به نخ کشیده که از گردن کودک یا سقف گاهوارۀ او می آویزند تا طفل آن را با دندان، کشیدن یا خاییدن تواند. (از یادداشت مؤلف)
لغت بسیار معمول و متداولیست در قزوین، و آن سی وسه دانه گندم پخته است به نخ کشیده که از گردن کودک یا سقف گاهوارۀ او می آویزند تا طفل آن را با دندان، کشیدن یا خاییدن تواند. (از یادداشت مؤلف)
اسنان السباع. گیاه دائمی شیره دار از تیره مرکبات با برگهای فراهم و گلهای زرد روشن بر روی ساقۀ بلند، برگهای نورستۀ آن خام و پخته خوراکی است. دانه هایش دارای رشته هایی است به شکل چتر که باد بآسانی آنها را می برد. قاصدک. (از دایرهالمعارف فارسی)
اسنان السباع. گیاه دائمی شیره دار از تیره مرکبات با برگهای فراهم و گلهای زرد روشن بر روی ساقۀ بلند، برگهای نورستۀ آن خام و پخته خوراکی است. دانه هایش دارای رشته هایی است به شکل چتر که باد بآسانی آنها را می برد. قاصدک. (از دایرهالمعارف فارسی)